حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست چه […]

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت

وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد

این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود

بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق

آن که او عالم سر است بدین حال گواست

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم

وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم

باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود

ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

حافظ روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست