داستان کوتاه بهلول و مرد شیاد | داستان های بهلول
داستان کوتاه بهلول و مرد شیاد | داستان های بهلول

داستان کوتاه بهلول و مرد شیاد | داستان های بهلول آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود . شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به […]

داستان کوتاه بهلول و مرد شیاد | داستان های بهلول

داستان های بهلول و مرد کلاهبردار,داستان کوتاه بهلول و مرد شیاد | داستان های بهلول

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود . شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت :

اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم : اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !

شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :  تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

داستان کوتاه بهلول و مرد شیاد | داستان های بهلول