شعر تشنه از فروغ فرخزاد
شعر تشنه از فروغ فرخزاد

شعر تشنه از فروغ فرخزاد من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روئیدم تشنه لب بر ساحل کارون بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سرسبز غنچه نشکفته ای […]

شعر تشنه از فروغ فرخزاد

شعر تشنه از فروغ فرخزاد , تشنه فروغ فرخزاد

من گلی بودم

در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون

در شبی تاریک روئیدم

تشنه لب بر ساحل کارون

بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید

یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش

سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سرسبز

غنچه نشکفته ای می چید

پیکرم، فریاد زیبائی

در سکوتم نغمه خوان لب های تنهائی

دیدگانم خیره در رؤیای شوم سرزمینی دور و رؤیائی

که نسیم رهگذر در گوش من می گفت:

«آفتابش رنگ شاد دیگری دارد»

عاقبت من بی خبر از ساحل کارون

رخت برچیدم

در ره خود بس گل پژمرده را دیدم

چشم هاشان چشمه خشک کویر غم

تشنه یک قطره شبنم

من به آن ها سخت خندیدم

تا شبی پیدا شد از پشت مه تردید

تکچراغ شهر رؤیاها

من در آنجا گرم و خواهشبار

از زمینی سخت روئیدم

نیمه شب جوشید خون شعر در رگ های سرد من

محو شد در رنگ هر گلبرگ

رنگ درد من

منتظر بودم که بگشاید برویم آسمان تار

دیدگان صبح سیمین را

تا بنوشم از لب خورشید نورافشان

شهد سوزان هزاران بوسه تبدار و شیرین را

لیکن ای افسوس

من ندیدم عاقبت در آسمان شهر رؤیاها

نور خورشیدی

زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نالند

«چهره خورشید شهر ما دریغا سخت تاریک است!»

خوب می دانم که دیگر نیست امیدی

نیست امیدی

محو شد در جنگل انبوه تاریکی

چون رگ نوری طنین آشنای من

قطره اشگی هم نیفشاند آسمان تار

از نگاه خسته ابری به پای من

من گل پژمرده ای هستم

چشم هایم چشمه خشک کویر غم

تشنه یک بوسه خورشید

تشنه یک قطره شبنم

شعر زیبای تشنه از فروغ فرخزاد