دلنوشته های دلنشین و عاشقانه
دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه قدم می زنم در باغ خاطرات جز تو نمی بینم جز تو نمی خوانم جز تو نمی خواهم همیشه بهار است همیشه صدای عشق دلم برمی آید که از منِ عاشق خفته جان برایت می خواند با خیالت قدم می زنم تو می خندی چشم هایم بسته لمس این رویا […]

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

قدم می زنم در باغ خاطرات

جز تو نمی بینم

جز تو نمی خوانم

جز تو نمی خواهم

همیشه بهار است

همیشه صدای عشق دلم برمی آید

که از منِ عاشق خفته جان برایت می خواند

با خیالت قدم می زنم

تو می خندی

چشم هایم بسته

لمس این رویا چه زیباست

رویای تو در نزدیکی

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

تو بگو با چه امیدی

به چه شوق

به چه عشقی

زندگی را بگذرانم

تو بگو با چه شوری

به چه لبخند

به چه آغوش دلم باز کنم

من بگویم که پس از رفتن تو

دل من

سوی کسی

روی کسی

آغوش به سمت احدی

باز نکردم

من بگویم که نگاهت

با چه عمقی

به دلم کرد نفوذ

که دگر بر روی کسی باز نشد

تو بگو ای دل زندانی و آواره ی من

که به بند او اسارت داری

به کدامین نگه خیره او

سوق روی

تو بگو دست نیازمند عشق

که پس از رفتن او

به چه امیدی من

دست و دل به چه رویی

به نوازش بکشانم

ای زمانه تو بگو

دوری ار عشق را

تو بخوان

آواز درماندگی ام را

تو بخند

بر شب و تنهایی و

درد و هجران و غمم

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

خوشه ای در دست خسته از تازیانه های غم

دانه دانه گندم ها را می چینم از او

غم ها رونما می خواهند

قلبم پینه بسته از پیچش های بی امان زندگی

که حتی خوشه ای غم از من دریغ می کند

آه که تاب خستگی هم ندارم

راه درویی به رویم باز نیست

آیا سهم من دانه ای غم بود و بس؟

ناله ای از جنس بی کس بود و بس؟

رویی از جنس خجالت در قفس؟

این بود عدالت بی هوای هم نفس

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

به کدامین جرم زبانم را بریدند

همچنین بخوانید:  مجموعه دل نوشته های عاشقانه

به کدامین سود

به کدامین سود روحم را خریدند

به کدامین رسم لباسم را دریدند

من که در پیچ و خم غصه ی پر غصه خود

تک و تنها و غریبی بودم

تو چرا بند و اسارت را

سکوت و بغض شب ها

ترس از بی خانمانی

آه و ماتم را

در تقدیرم نشاندی

تو ای زندگی

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

دیدی که چگونه دلم خسته و تنها ماند

چگونه اشک هایم راه به جاده ای بی انتها برده اند

دیدی که چه شد؟

دست هایم بی رمق و قلبم تنها

وجودم شکست و تنها شدم

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

در این کنج اتاقم چه آرام کز کرده ام

سوز سردی موهای دستم را بلند کرده

می لرزم و خود را تنگ در آغوش می گیرم

گوش به حرف های دلی می دهم که هیچ گوشی بدهکارش نیست

این روزها خیلی کلافه شده

خیلی بی تابی می کند

می خواهد که گاهی تنها باشد، از غصه ها شاکی است

دیگر از دست این مهمان همیشگی به ستوه آمده است

نویسنده تمام متن های زیبا و عاشقانه : ساحلی

دلنوشته های دلنشین و عاشقانه