داستان های شیوانا پرش بلند
داستان های شیوانا پرش بلند

داستان های شیوانا پرش بلند مردی در دهکده ی شیوانا زندگی میکرد که علاقه ی شدیدی به پریدن داشت او هر روز از ارتفاع پنج متری روی زمین می پرید و هیچ اتفاقی برای او نمی افتاد او هرگاه می خواست از ارتفاع به سمت پایین بپرد نگاهش را به سوی آسمان می کرد و […]

داستان های شیوانا پرش بلند

داستان های شیوانا پرش بلند

مردی در دهکده ی شیوانا زندگی میکرد که علاقه ی شدیدی به پریدن داشت

او هر روز از ارتفاع پنج متری روی زمین می پرید و هیچ اتفاقی برای او نمی افتاد

او هرگاه می خواست از ارتفاع به سمت پایین بپرد نگاهش را به سوی آسمان می کرد

و از کائنات می خواست تا او را سالم به زمین برساند و از هر نوع آسیب و صدمه حفظ کند

اتفاقا هم همیشه چنین می شد و هیچ بلایی بر سر او نمی آمد

روزی این مرد به ارتفاع پنج و نیم متری رفت و سرش را به سوی آسمان بالا برد

و از کائنات خواست تا مثل همیشه او را سالم به زمین برساند

اما این باور محکم زمین خورد و پایش شکست

او آرزده خاطر نزد شیوانا رفت و از او پرسید :

کائنات هیچ وقت جواب رد به خواسته من نمی داد

من سال ها بود که از ارتفاع پنج متری می پریدم و هیچ اتفاقی برایم نمی افتاد

چرا این بار فقط به خاطر نیم متر اضافه ارتفاع پایم شکست؟

چرا کائنات مرا حفظ نکرد؟

شیوانا تبسمی کرد و گفت :

اتفاقا این دفعه هم کائنات به نفع تو عمل کرد

کائنات چون می دانست که تو بعد از پنج و نیم عدد شش و هفت را انتخاب می کنی

قبل از این که خودت با این زیاده خواهی بی معنا گردنت را بشکنی

پای تو را شکست تا دست از این بازی برداری و روی زمین قرار گیری

داستان های شیوانا پرش بلند