داستان کوتاه غیرت خروسی
داستان کوتاه غیرت خروسی

داستان کوتاه غیرت خروسی روزی مردی خروسی از بازار خرید و به خانه برد وقتی وارد خانه شد همسر جوانش سر و رویش را پوشاند و فریاد زد : ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر […]

داستان کوتاه غیرت خروسی

داستان کوتاه غیرت خروسی

روزی مردی خروسی از بازار خرید و به خانه برد

وقتی وارد خانه شد همسر جوانش سر و رویش را پوشاند

و فریاد زد : ای مرد! غیرتت چه شده است؟

روزها که تو نیستی آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است تنها بمانم؟

خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان !

مرد خوشحال از این که زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند

به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد

پیرمرد که ماوقع را شنید لبخندی زد و گفت : اشکالی ندارد

من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن!

کسی که درباره یک خروس چنین می کند لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند

داستان کوتاه غیرت خروسی