شعر زیبا و شنیدنی غزل از فروغ فرخزاد «امشب به قصهء دل من گوش می کنی» «فردا مرا چو قصه فراموش می کنی» ه.ا.سایه چون سنگها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نوبهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقهء سبز […]
شعر زیبا و شنیدنی غزل از فروغ فرخزاد
«امشب به قصهء دل من گوش می کنی»
«فردا مرا چو قصه فراموش می کنی»
ه.ا.سایه
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقهء سبز نوازش است
با برگ های مرده همآغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش می کنی
تو درهء بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟